مَن

آخرین بازمانده ی جنگ های داخلی

مَن

آخرین بازمانده ی جنگ های داخلی

من در خیال هایم غرق بودم .اراده می کردم یک رَج دیگر از رویا بافته بودم و هر لحظه ،نقش ِ فرش ِ نامرتب افکارم را می دیدم و بی نفس، در غرور و خودخواهی ام می ماندم
مَن آخرین بازمانده ی جنگ های داخلی ام. آن جا که خورشیدش تمام روز وسط آسمان دست به کمر ایستاده. سلاح جنگ هایم خاطرات و اتفاقات و کلمات اند. خون ریزی ها بی رنگ و زخم ها ابدی!
ابدیّت ای که هر روز به پایان می رسد.

آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۳/۱۶
    ...
پیوندها

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۸
آبان

شاخه های درخت ِ افکارم را می بینم که تند تند باد لا به لای شان می وزد و کمر راست و خم می کند..

انگار که بخواهند روی دیوار "نوشتن" بخزند و بالا بیایند


مثل بچه گربه ای که به دیوار صاف ِ صافی خورده باشد!


تکه تکه بالا می آید و سر می خورد پایین می رود..


و من نمی توانم هرسشان کنم!


نمی توانم حتی از یک تک شاخه هم بگذرم!


این است که سنگین شده اند!


و تنها و فقط می خواهم تکه تکه خالیشان کنم و بگذرم از اینکه دیگران می فهمند یا نه !


به سبک سالیان دوری دست دست نکنم و بنویسم و بنویسم بلکه تمام شوند این نا تمامی ها


بلکه پارادوکسی با طول موج مایل به صفر پیدا کنم!


از تو همیشه عزیز ِ دزدیده شروع می کنم که فهمیدم چه بر سرت آوردند این اهل کور بافی ها !


آسمانم را تهی می دانستند  و درکش را امری حرام..


می دانی؟ از هر کجا که کم بیاور "ند" انگشت اتهامشان رو به توست..


هوا و باران و برف و زمین خوردن و ترافیک و امان که نمی فهمند!


نمی فهمند این راننده های دست به بوق و چراغ


نمی فهمند زبان های آماده به فحش!


که مزاج تو فقط و تنها کمی تند است!


کمی سه ماهی احساساتت برانگیخته است!


نمی فهمند کمی تا رو به زیادی  "من" هستی!


تند گریه می کنی و می رود پی کارش!


نمی فهمند که این سه ماه را باید پیاده رو های شریعتی را بست!


حداقل برای من..برای من خسته و خواب آلوده ی پاییزی!


و در آخر سطر های تو ،  دزدیدنت و سالیان درازی از عشق نبوده و نفهمیده یشان نوشتند و نقد کردند و لبخند زدم!


و من عاجزم از این تشابه!


که تو را اینگونه می خراشند و مرا با


وجودی که در بند کشدار پول دیدند و نقشم را برده ای در قاب جنس..


هر چه رو به جلو سقوط می کنیم ، عمق پیدا می کنیم و به سطح نزدیک می شویم!


از عمق زیاد ، سطحی نگر شده ایم!


بند بند تنم را محدود می کنند در نگاه عجیبشان


عجیب منزجر کننده شان


که آرام و نشسته و مسکوت ، سر کلاس مورد علاقه ام


قطره اشکی روی دفترم بنشیند از تیتر خبر روز!


چه قدر قدمت دارد در این بازی "نر بودن" و "آس" ماندن


و چه شکننده می شود وقتی که حکم بر خال "دل" شد!


تنها دلیل موجه مغز من برا دست کشیدن از این کلاف سر در گم!


تمام خودم را "مردانه" چیدم و معیار "نرانه" بودن ماند!


ترس از راه رو به رویم پر رنگ تر و پر رنگ تر می شود!


 ردیف به ردیف کتاب برای خودم چیده ام روی میز و اسم هایشان را زیر لب تکرار می کنم؟


چند وقت شده؟


یک ماه؟ شایدم بیشتر!


چه قدر سر خورده ام که توان نزاشتم پایش!


پای تک تک خط هایش که آینده ام  زیر بار ویرگول هایش له می شد و فقط ویرگول دیده می شود!


امان از شعار هایی که کل وجود من را گرفته اند!


از این ها که رد شوم ، 


تکه های مچاله شده از خودم را در دیگران می بینم!


گوشه ی زندگی شان


و نقطه ی کور نگاهشان


مثل یک صدا...


مثل یک راوی!


یک خواب شیرین از نجوم درس دادن من..


چه قدر این مچاله شدن ها مرا از واقعیت  خواب هایم دور خواهند کرد!


می دانم آنقدر از هر چه که نباید می گفتم ،گفتم که برای خودش شد هفته پلو!


از همان هایی که آخر هفته ها هر چ در یخچال مانده با هم قاطی می کنند و به خورد اهل خانه می دهند!


و من کمی چاشنی خیال بافی و شاید آینده نگری اضافه می کنم


آنگاه که : 


 قرار است یک روز از گوشه سقف شیشه ای خانه ام به ماه خیره شوم


ماه نصفه..


و یاد کسی بیوفتم و لبخند بزنم!


لبخند بزنم و حس نهفته ی قلبم..


و شاید یک آهنگ قدیمی ماندگار از شانزده سالگیم گوش دهم..


به ماه نگاه کنم و بین کتاب هایم و لیوان های یک بار مصرف شیر قهوه غلت بخورم


به ماه نگاه بکنم و صفحه ی گوشیم روشن و خاموش شود


و پیامی با مضمون ؛ 


دلم تنگ شده...


و من بنویسم 


به درک!:)


و صدای کلید پشت در  مرا بخنداند!


چه قدر آن لایه های "آخر" من ، مسخره و حساس و دوست داشتنی و پوچ است!


+


آرامش می شود 


وقتی تک تک بعد های کسی را بشناسی..


تمام واکنش هایش را از بر باشی و تکرارش آرامش تزریق کند به اعصاب کش آمده خسته ات..


چه قدر بعضی از فلسفه بافی ها شیرین اند!


از هیچ شدن به رهایی می رسد !


و ما لبخند میزنیم و بها می دهیم به دخترک های فلسفه باف کارتون خواب نگر :)

۱۰
آبان

من ایستادم ، شاید هم زانو زده ام ..

دست روی گلویم می گذارم تا مطمئن شوم..


مطمئن شوم این توهم نیست!


درست توی گلویم..


زیر دستم می لرزد اما حرکت نمی کند..


سنگین شده!


سنگین شده نداشتن مالکیتی که برایش دویده ای..


من حتم دارم که "م" مالکیت نباید ته اسم فردی فرود آید..


گاهی  _ُ م می نشیند ته احساس نهفته ای که دیگران آن را می دزدند . حتی خودشان هیچ وقت نمی فهمند!


به هیچ وقت گفته شده ، نگاه می کنم


می شود "هیچ وقت هایم" !


ایستاده ام ، شاید هم فرو ریخته ام..


می چرخم ، شاید آسمان می چرخد..


دست هایم را باز می کنم ، شاید یک واکنش است برای جلو گیری از افتادن!


قطره های باران روی صورتم سقوط می کند ، شاید هم من..


می شود "میم" آخر کلمات برای من باشد؟


یک مالکیت غیابی!


تو بگویی عزیزم


و تنها "میم " اش برای من شود؟


تو "او" غایبت را صدا کنی ، میم "سایه اش " برای من شود؟


 " میم" هایی که ته کلمات به عنوان مالکیت می نشینند باور کنید ربطی به آن کلمه که فرد یا شی یا محیط یا هر چیز دیگری ، ندارد!


تنها به شما و احساس ساخته شده یتان مربوط است!


و من سر خورده ام طرف هر چیزی که غایب است!


وجود ندارد


یک "میم" خیالی!


من سرما زده در گرمای خواب ، خوابم ترک برداشته است..


آب می خورم ، تا من گلی ترک هایم پوشیده شود


نمی شود


ترک ها باز تر می شوند


چیزی وجود ندارد برای سر ریز شدن..!


هر چه که بود دفن شدلای همان گِل و لای..


هر چه که بود فرو ریخت بر سرم و آوار شد بر راه نفسم..


هر چه که بود کلمه ی جان داری مثل "حسرت" شد ..


تضاد من می گوید:


قدرت می خواهد این نبودن چهار-پنج ساله را که ضعف شده و بر دلم نشسته..


ترس نوشته شدن دوباره ی آسمان از زبان کس دیگری..


ترس بودن آسمان در نقش کس دیگری..


پ.ن


امشب از آن شب هاست که برای هزارمین بار "بلاگفا" زخم  شد برچشم هایم!


امشب برای صدمین بار به یادآوری بد ترین امتحان عمرم نشستم..


امشب برای آخرین بار یاد کسی افتادم..


امشب برای چندمین بار ، دویدم و نرسیدم؟


چه کسی به دانش ریاضی آن قدر مسلط است که منطق و شیب نزول مرا بر حسب سال در واحد زندگی رسم کند؟


کاش باران که مرا شست، "من" را هم می کشت!


خفگی در اثر باران!


نمی شد فقط یک کلمه را "واقعا" با "میم" من می خواندند؟


آسمانم ؟


نه من ِ آسمان استوارتر است


و دست نیافتنی تر


سال ها باید از کودکی را برایش گذاشت!