مَن

آخرین بازمانده ی جنگ های داخلی

مَن

آخرین بازمانده ی جنگ های داخلی

من در خیال هایم غرق بودم .اراده می کردم یک رَج دیگر از رویا بافته بودم و هر لحظه ،نقش ِ فرش ِ نامرتب افکارم را می دیدم و بی نفس، در غرور و خودخواهی ام می ماندم
مَن آخرین بازمانده ی جنگ های داخلی ام. آن جا که خورشیدش تمام روز وسط آسمان دست به کمر ایستاده. سلاح جنگ هایم خاطرات و اتفاقات و کلمات اند. خون ریزی ها بی رنگ و زخم ها ابدی!
ابدیّت ای که هر روز به پایان می رسد.

آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۳/۱۶
    ...
پیوندها

مرا به پرواز چه حاجت؟

پنجشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۷، ۱۲:۴۶ ق.ظ

تمام ِ ترانه های دنیا را ردیف کرده بودم تا ریتم قلبش را عوض کنند. از خط های ممتد نگاهش کلافه بودم ،مرده بودم. در بی حسی هایش. در انگشتانش.در پلک هایش. در سکوتش.  در الفبای اسمش. در همه ی وجود و تعلقاتش یک "من " مرده بود. تمام شده بود. من بی معنی ترین مکالمه ی جهانش بودم. من پوچ ترین و گنگ ترین نگاهش .

بودم. من گمشده ترین و پیچیده ترین خیالش بودم. من واضح ترین نگاه ِ برزخی اش بودم. من شرارت خالص فکر هایش بودم.

من چاقوی کُندی بودم که ذره ذره خودم را برایش تمام کردم.

از تمام ضمیر ها خسته شده ام ، میدانی؟

چه کسی آن اول ِ اول فکر کرد اگر به جای تکرار اسمم ،به جای تکرار اسمش، ضمیر من و او بگذارد جمله هایش دلنشین تر می شود؟

این ادبیات مسموم ِ مخفی را چه کسی به خورد ِ ما داد؟

مگر اهمیت دارد؟ نه!

همگی به شکل این حروف متصل به هم معتاد شده ایم..

من نوشته های روی شیشه ی بخار گرفته ی واگن قطارش بودم. به قول خودش مثل الکل می پریدم و هوش از سرش می پراندم. من بلند ترین دروغ زندگی اش بودم ، هی تکرار می شدم. من بزرگ ترین بُلوف بازی اش بودم

فکر می کنید چه شد؟ برد یا باخت؟

سوالی است که بار ها پرسیدمش!

هنگام زمزمه های آرام ، هنگام بلند پروازی های بی پروا ،هنگام سکوت های کر کننده.

بار ها تکرارش کردم!

سرانجامش این بود که از تمام "من" ها جان بکنم و اول خط بنویسم :< او >

او وارونگی جهانم بود. او رویای صادقه ی خواب هایم بود. او حقیقی ترین هیجان زندگی ام بود. او آرام ترین خنده لبهایم بود . ناب ترین رنگ آسمانم بود . زلال ترین شیشه ی نگاهم بود. او بی تعلق ترین دارایی ام بود.  قوی ترین تجسمم بود. او زیبا ترین تجربه ی پروازم بود.

~مرا به پرواز چه حاجت؟ وقتی سقوطم تو باشی~

پ.ن


به وقت شهریور های بی طاقت


به قصد کتاب های نوشته نشده ام


+


من در خیال هایم غرق بودم .اراده می کردم یک رَج دیگر از رویا بافته بودم و هر لحظه ،نقش ِ فرش ِ نامرتب افکارم را می دیدم و بی نفس، در غرور و خودخواهی ام می ماندم

مَن آخرین بازمانده ی جنگ های داخلی ام. آن جا که خورشیدش تمام روز وسط آسمان دست به کمر ایستاده. سلاح جنگ هایم خاطرات و اتفاقات و کلمات اند. خون ریزی ها بی رنگ و زخم ها ابدی!

ابدیّت ای که هر روز به پایان می رسد.

  • عاطفه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی