مَن

آخرین بازمانده ی جنگ های داخلی

مَن

آخرین بازمانده ی جنگ های داخلی

من در خیال هایم غرق بودم .اراده می کردم یک رَج دیگر از رویا بافته بودم و هر لحظه ،نقش ِ فرش ِ نامرتب افکارم را می دیدم و بی نفس، در غرور و خودخواهی ام می ماندم
مَن آخرین بازمانده ی جنگ های داخلی ام. آن جا که خورشیدش تمام روز وسط آسمان دست به کمر ایستاده. سلاح جنگ هایم خاطرات و اتفاقات و کلمات اند. خون ریزی ها بی رنگ و زخم ها ابدی!
ابدیّت ای که هر روز به پایان می رسد.

آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۳/۱۶
    ...
پیوندها

۲ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۷
دی

امتداد سرمای کلامش را گرفتم ، درست مثل دنبال کردن روابط یک دنباله ی ریاضی

لمس ردپاهای برف زده


به من می رسید!


قانون جاذبه چگونه روی لب هایش اثر گذاشته بود؟


حتی روی پلک هایش


امتداد چشم هایش من بود!


و چشم هایش را بست


اثرات جاذبه بود ، نه؟


امتداد حرف هایش


لعنت به من!


همه اش من هستم


در خواب های من چه می کردند؟


وابسته بودم


هستم


و خواهم بود


قبول کن!


ب نفع خودشان است


در برابر موج آتش گرفته ی من


دوام نمی آوردند..


رها شدی!


هم در خواب هایت رهایت کردند و هم در بیداری


تکراری زنده در تکرار..

۱۹
دی

امروز پاهایم را خفه کردم..


بارها..


تمنایش را زیر آب سرد ندید گرفتم


و پوست متورم ِ قرمزش را رنگ "داغیِ" آب دیدم


مجبورشان کردم


"بایستند"


- باید یاد بگیری خودخواه باشی..


نگاه کن!


عمق خودخواهی مرا دیگر نمی فهمی


دیگر نمی فهمند..


پاهایم،


امروز


بارها


خفه شدند!


زیر باران، غرق در کتانی های خیس


ایستاده در چاله


و کمی از سهم چاله 


از قطره ها را


دزدیدند..


- باید عوض شی...


من به خاطر "یک" موقعیت عوض نمی شوم!


دیگر نمی فهمی..


دیگر نمی فهمـَد


از مدار خارج شده ام


از مدار بی قیدی ها بیرون زده ام!


بی پشتوانه..


بی انرژی برای ماندن یا رفتن..


بی "هیچ چیزی"


دیگر در تعلق "خودم" هم نیستم..


طغیان کرده ام!


- باید عوض شی...


آخـــــ.


که آخرین چیز بود..


آخرین میدان برای ماندنم..


اگر بدانید چه می شود..


بدانند چه می شود


بدانی چه شد..


دیگر نمی فهــمـ..ی..ند..ید


عمق بی فکر بودنم را.


عمق مدهوشی را


نمی فهمید!!!با حوله ی صورتی رنگ،


بی رنگی بدن  را  پوشاندن یعنی چه


با حوله "خیس" دوش گرفتن را..


دیگر نمی فهــمـ..ی..ند..ید


از رد خاکستر، روی موهای سیاه شب را


و رگه های قهوه ای و سفیدی که خوابیده اند


و تکانده هم نمی شوند!


از کندن و دست کشیدن موهای به تاراج رفته ای


که ب مرز قد یک انگشت ها نمی رسند..


دیگر نمی فهــمـ..ی..ند..ید


از موهای سر به زیری که روزی


هماهنگ با برق چشمانی سر به هوا بودند


برق چشم هایی که تابع رنگ خاکستر و دوده موهای آرام گرفته


شده اند


دیگر نمی فهــمـ..ی..ند..ید


از رد پر رنگ شده ی زخم شیطنت ها


روی صورت


وسیاهی تزریق شده


دور چشم ها


دیگر نمی فهــمـ..ی..ند..ید


رد خوشی های دیشب نیست


رد ریمل و..


فقط مشکی اند


مشکی اند به اندازه ی اتاق خاموش پر ار بی خوابی هفته ها.


دیگر نمی فهــمـ..ی..ند..ید


شب ب خیر گفتن


بی خواب یعنی چه..


بیدار شدن های بی رویا


کمبود خواب.


دیگر نمی فهــمـ..ی..ند..ید


درست مثل بازی های بچگی ام


مثل عمق زمان های ماندن در خاطرات


دیگر نمی فهــمـ..ی..ند..ید


یک ساعت پیش خاطره است


یعنی چه!دیگر نمی فهــمـ..ی..ند..ید


حسودی ام را


تلاش کردن برای "بودنم"


دیگر نمی فهــمـ..ی..ند..ید


تک نفس مانده ام


که امروزدر همان چاله


روی کتانی هایم افتاد


و من نفس کشیدن را فراموش کردم


باران را..


آسمان را..


همه را فراموش کردم!


و ساعت های بعد ته آن کلاس


دست و پا زدم


"آسمان" یادم بیاید.


دیگر نمی فهــمـ..ی..ند..ید


که  نمی فهــمـ..ی..ند..ید


من را


سردرگمی هایم را


هر چیزی که متعلق بود


به "من"


+


طغیان کرده ام


و هیچ چیز ندیده ام


برای ماندن


برای بودن


و متلاشی شده ام


درست مثل تکه شیشه ای که یک هفته در پایم بود


و من حس نمی کردم


فرقی هم نمی کند!


دیگر نمی فهــمـ..ی..ند..یدند


که نمی خواهــ..ی..ید..ند


من را بدانند


نمی خواهــ..ی..ید..ند


گرمای آتشی را که


خود"م" هم نمی فهم"م"


ضمیر هایم تمام شده اند..


هر که خواست ضمیر تعلقی باشد


لمس آتش لازم است..


دیگر نفسی


برای علایم حیاتی ام نمانده


باید دمیده شود در کالبدم


دیگر تلاشی از من نیست!


خود..تان..ت..شان..


 بفـهـمــ..ید..ند..ی..م!


من را!


بخواه..ی..ید..ند..م


من را..


همه چیز دست خود..تان..ت..شان.. است


++


می خواند


I will return


می خوانم


never


+++


کشف دوباره من صدمه دارد!