دوده های شهر من..
سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۶ ق.ظ
وزن زندگی بالا رفته است..
هوای نفس هایمان سنگین است..
ریتم نگاه هایمان نبض گرفته
و من
بین دوده ها و حرف های نگفته ام پرسه میزنم..
و در غرورم خفه میشم که نمی توانم داد بزنم زیادی تنها مانده ام..
در خیابان های اطراف خانه میچرخم..
هوا وقتی کثیف است انگار سرد هم می شود..
میچرخم و به کوچه ی رو به روی پنجره م می رسم
فکر میکنم در نصف شب های مرده م چه قدر از این پنجره به همین کوچه نگاه کرده ام
چیزی عوض شده ؟ نه!
در همین دوده ها دلم بسته بسته سیگار می خواهد!
دلم حرف می خواهد..
یک گورکن می خواهم که این حرف های مرده را در دلم خاک کند یا یک نفس عیسی مسیحا می خواهد که همه شان را زنده کند
زمان معجزه برای ما انگاری که رفته است :)
- ۹۶/۱۱/۱۷