مَن

آخرین بازمانده ی جنگ های داخلی

مَن

آخرین بازمانده ی جنگ های داخلی

من در خیال هایم غرق بودم .اراده می کردم یک رَج دیگر از رویا بافته بودم و هر لحظه ،نقش ِ فرش ِ نامرتب افکارم را می دیدم و بی نفس، در غرور و خودخواهی ام می ماندم
مَن آخرین بازمانده ی جنگ های داخلی ام. آن جا که خورشیدش تمام روز وسط آسمان دست به کمر ایستاده. سلاح جنگ هایم خاطرات و اتفاقات و کلمات اند. خون ریزی ها بی رنگ و زخم ها ابدی!
ابدیّت ای که هر روز به پایان می رسد.

آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۳/۱۶
    ...
پیوندها

کی فکرش را می کرد؟

سه شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۲۵ ق.ظ

صدایش شیار های مغزم را پر میکند:

کی فکرش میکرد ..؟

ادامه ی جمله هایش را می بلعم!

هیچ کس فکرش را نمیکرد!

میدانم می خواهی چه بگویی 

بگویی فلانی و فلان و اول هر سوال و تعجبت یک " کی فکرش را میکرد " درست مثل یک ماهی گیر حرفه ای که قلابش را پرت میکند و بچه کوسه ی ذهن مرا با قلابی  "   هیچ کس فکرش را نمی کرد" بگیرد

براوو!

اما میدانی؟ ماهی گیری از دور زیباست! چه کسی حاضر است برای یک دستی زدن به مغز نیمه هوشیار من سالیان دراز  صبر میکند ؟

آن خنده ی شیطنت وارت را میبینم و سوال بعدت را در چشمانت میریزی!

لعنت به چشمانت ،خب؟

:چه کسی فکرش را میکرد منتظر قلاب بمانی؟

من سوال را میدانستم!

پس این حیرت از کجا در وجودم جهید؟

یک صدای دیگر به زور در پیچاپیچ مغز بیچاره م فرو میشود ،

لگد میزند و به زور خودش را جا میدهد

چه کسی باورش میشود " تو " از  شکار شدن و اسیر شدن لذت ببری؟

حتی با یک قلاب نیمه حرفه ای 

لب جدول می ایستم ،  روی پنجه پایی که نیاز داشت گچ گرفته شود اما فرار را ترجیح داد (!)

درست دردش تا زانویم بالا می آید اما عصب هایم جای دیگری مشغولند!

پیام مخابره نمی شود 

همه ی وجودم درگیر قلاب و اسیر  و..؟

این کلمه اینجا چه میکند؟

خریت!

نیم کره ی چپم آن چشمان لعنتی را نشان میدهد و نیم کره ی راستم احتمال راه های مرگ دردآور

دقیقا نمی دانم از کدام جناح مغزم به من نهیب میزند که 

وسط این دو نیم کره یک تساوی بگذار!

جلوی چشمانم وشکن میزند

پیام درد میرسد و می لغزم!

به ماشین پشت تکیه میزنم

همیشه کسانی که نزدیک جدول ها پارک میکنند را نفرین کرده ام که چرا نمی گذارید ما جدول های خیابان را متر کنیم و سکندری بخوریم؟

همه ی نفرین ها را پس گرفتم!

مچم را بد گرفت!

اینبار خودم زمزمه میکنم چه کسی فکرش را میکرد ،بعد از۵ سال ،رد دود های فرو رفته در ریه ام در چشمانم سر در 

بیاورند؟

میرود..

مکالمه ی مرده ای که من جان میدادم از ادامه ش،  تمام 

میشود

خوشحالم؟ 

ناراحتم؟

هیچ کدام!

خالی شدم از وجودش

نبض وجودش دیگر در قفسه سینه م نمیزند

نه روز گذشته است

نبض را دوباره چک کردم

کالبد شکافی جنازه ی بیچاره ی مکالمه ی دادگاه وارمان را انجام دادم

مرد!

لباس سیاه بر دلم تن کنم؟

یا در جشن ماهی هایی که غذای بچه کوسه م نشده اند شرکت کنم؟

نمیدانم!

  • عاطفه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی